پرواز تا باشگاه پرواز پرواز تا باشگاه برای همیشه جز دیدن تو
| ||
|
ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا آسوده درو والا، آهسته درو شیدا زنده باد پرسپولیس گل دقیقه92 هادی نوروزی در برابر سپاهان را به تمامی پرسپولیسی های گل تبریک می گویم اگه خدا بخواد همینجوری پیش بریم در رده 4و5 هم میتوانیم بیایم کشته شدن شاه موبد بر دست گراز
در دور دست قويي پريده بي گاه از خواب شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد .
لب هاي جويبار لبريز موج زمزمه در بستر سپيد .
در هم دويده سايه و روشن . لغزان ميان خرمن دوده شبتاب مي فروزد در آذر سپيد .
همپاي رقص نازك ني زار مرداب مي گشايد چشم تر سپيد .
خطي ز نور روي سياهي است : گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد .
ديوار سايه ها شده ويران . دست نگاه در افق دور كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد
سهراب سپهری
دم غروب ، میان حضور خسته ی اشیا نگاه منتظری حجم وقت را می دید. و روی میز ، هیاهوی چند میوه ی نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود. و بوی باغچه را ، باد ، روی فرش فراغت نثار حاشیه ی صاف زندگی می کرد. و مثل بادبزن ، ذهن ، سطح روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را. . . مسافر از اتوبوس پیاده شد: ( چه آسمان تمیزی!) و امتداد خیابان غربت او را برد . . غروب بود. صدای هوش گیاهان به گوش می آمد. مسافر آمده بود و روی صندلی راحتی کنار چمن نشسته بود : « دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است. تمام راه به یک چیز فکر می کردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد. خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود. چه دره های عجیبی ! و اسب ، یادت هست ، سپید بود و مثل واژه ی پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد. و بعد ، غربت رنگین قریه های سر راه. و بعد ، تونل ها دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است. و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه ، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند. و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد»
کفشهایت چه خوشبختند
اديسون در سنین پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد… اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود. در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود… پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!! پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!! پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!! چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟! پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد…! در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!! توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد… |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |